نقطه سرخط !

و فرشته ای با بال های خونی، در صدای خنده ات، با مرگ میرقصید!

About Me

مرد پرید
دخترک پرید
زن دیوانه پرید
و دنیا پر از پرنده شد!
Code

Star Shopping

Reflections

Sweater weather

Christmas kids

Designed by : Black Theme

همه چیم شده شوگا و آقای آگوست دی عزیز!

نمیدونم چرا و حقیقتش علاقه ای هم ندارم که دنبال دلیلش بگردم! شاید بخاطر اینکه اون با آهنگ روزگارشو فریاد میزنه و من با نوشتن؟؟ نمیدونم...

به هرحال

الان که دارم مینویسم چهارشنبه ساعت 1 و 7 دقیقه ی نیمه شبه و من صب باید ساعت هفت و ده دقیقه برم مدرسه!

به هرحال

امروز بچه ها قرار گذاشتن با مشاورمون تا ساعت دوازده و نیم مدرسه باشیم

و من چی؟!

طبق معمول به مامان و بابام گفتم

بابام اوکی داد

ولی دیشب که پرسیدم بابام گفت حالا بزار فردا صب بشه

مامانمم گفت بابات فردا شاید ماشینو ببره بیرون درست کنه شاید نباشه

ولی میدونید چیه؟! من عمیقا میدونم امروز که برگردم بابامو لم داده رو مبل و شاید هم خواب یا درحال کار دیگه ای میبینم که تو خونه ست نه بیرون خونه!!!

اگه این شکلی نبود شما میتونید با هر اسمی منو صدا بزنید!!! «ب.ن: امروز مشاورمون مدرسه نیومد اما وقتی اومدم خونه پدر هنوز خونه قرار داشت:>>... »

از سرویس متنفرم!

شاید اگه با اتوبوس یا مترو برمیگشتم خونه اینجور مسائل مزخرف رو نداشتم...

بیخیالش کاری نمیتونم کنم...

دیشب رفتیم هییت دایی اینا

دایی خودش روضه نخوند ولی بنده خدایی که خوند خیلی قشنگ خوند...

خوش گذشت دیشب

هرچند جای دخترداییم حسابی خالی بود... :))

دیروز صب که نه ظهر

ساعت دوازده و نیم اینا از خواب بیدار شدم

واقعا خسته بودم!!!

به هر حال

تا بیدار شدم و داشتم کارای روزمره رو انجام میدادم یهو بابام اومد

و گیر داد

به چی؟!!

به اینکه چرا درس نمیخونم و چرا وسط امتحانا یا دستبند درست میکنم یا بافتنی یا سرم تو تبلته یا چی

و من واقعا مونده بودم

و پدر هی میگفت الان نتایج گزینه دو اومده؟! چرا خبری نیست؟! کارنامشو دادن یا نه؟!

منم در جواب اینکه الان وقت سفارش گرفتن نیست گفتم اون بدبختی که سفارش داد قبل امتحانا سفارش داد منم بخاطر سرماخوردگیم نتونستم کاملش کنم!!

برای نتیجه گزینه دو هم که گیر داد گفتم

- الان نتیجه رو بگم تموم میشه؟!

_ چی تموم میشه؟! برای چی تموم بشه؟!

- خب باشه من جامعه شناسی رتبه اول آوردم 80 درصد زدم ریاضی رتبه سومو آوردم الان اینا مهمه؟؟؟

_ الان چی گفتم که ناراحت شدی؟؟!!

- ناراحت نشدم!!!

_ چرا فکر میکنی نتیجه گزینه دو مهم نیست؟! ما میخوایم ببینیم نتیجه پولی که میدیم نتیجه مدرسه رفتن چیه

- خودم به وقتش میگم!!!

......

دو دقیقه بهم تو سکوت زل زدیم و بعدش بابا با زمزمه کردن رفت...

منم رفتم دستشویی...

بغض خفم کرده بود، داشت میترکید و دونه های داغ اشک رو گونه هام میرقصیدن اما بلند شدم و وضو گرفتم تا نماز بخونم ...

میدونید

ناقص بودن خیلی دردناکه ...

خیلی ... بیش از حد ...

من عمیقا از خانوادم بخاطر متولد شدنم که دست خودم نبوده معذرت میخوام ...

بخاطر ویژگی هایی که ندارم، بخاطر ظاهری که ندارم، بخاطر چیزایی که باید داشته باشم اما نمیتونم ...

ناقص بودن این شکلی عه ...

تو کسی نیستی که بقیه بخوان ...

با خودم فکر میکنم

دخترداییم ها ...

اونی که یه سال کوچیکتره ازم ... دوتا دختردایی بزرگم که تازه عروس شدن و دختر عموی همسن خودم ...

تو ذهنم نقش میبندن و بعد تصویر خودمو میزارم کنارشون

و پشت من خانواده ای هست که از بودن من متنفره

و پشت اونا خانواده ای هست که از بودنشون خوشحاله

بدون شک

من همیشه مایه ی ننگ بودم برا خانوادم

فرقی هم نداره

چه وقتی که مامانم ازم بابت بودنم تشکر کنه چه بخاطر کارام ازم ناراحت بشه

چه وقتی که بابام بخاطر کارهایی که میکنم خوشحال شه چه بخاطر رفتارهام و صحبت هام ناراحت بشه

چه وقتی که برادر عین ، زمانی که داشتن بخیه هامو میکشیدن دستمو محکم بگیره و بگه «تا وقتی من هستم گریه نکنی ها!» چه وقتی که داداشم دعوام کنه و سرزنشم کنه

فرقی نداره

من در همه حالت باعث ننگ و بدبختی خونواده بودم

شاید اگه به جای من، دختر دیگه ای آفریده میشد، الان این خانواده خوشحال تر بود و خوشحال تر زندگی میکرد ...

میدونید ....

من اونقدر ناقصم که به ماه حسودیم میشه ... :) ...

من هیچوقت نتونستم دختر خوب، کاربلد و زیبای مامان باشم

هیچوقت نتونستم دختر خوب، با ادب و زیبای بابا باشم

هیچوقت نتونستم خواهر خوب، با ادب و به دردبخور برادر عین باشم ...

من همیشه ناقص بودم

نه فقط برای خونواده

بلکه برای همه

دوستای مجازیم، مدرسه، همه کس و همه جا

نتونستم«نمیتونم؟!»با دوستای مجازیم قشنگ ترین خاطرات رو بسازم و پیش هم تا جای ممکن نگهشون دارم

نتونستم«نمیتونم؟!»برای دوستای مدرسم همکلاسی خوبی باشم تا باهاش راحت باشن و نتونستم محبوب باشم، یا حداقل یه دوست درست و حسابی

نتونستم«نمیتونم؟!»نوه ی خوبی باشم، دختر عمو/دایی خوبی، دختر خاله/عمه ی خوبی...

اصلا تونستم«میتونم؟!»حتی برای بچه ی کوچیک خانواده عمه ی فیک خوبی یا معلم خوبی باشم؟!

..........

من متاسفم....

متاسفم بابت زخمایی که نمیتونم درمانشون کنم...

متاسفم بابت سیاهی که از دورم محو نمیشه و شمارو میترسونه...

بابت زیبا نبودنم متاسفم...

بابت خوب نبودنم متاسفم...

بابت چشمای خستم متاسفم...

بابت انرژی نداشتم متاسفم...

متاسفم بابت حس بدی که بهتون میدم...

متاسفم بابت کافی نبودنم...

بابت ناقص بودنم... متاسفم... :))))

.....

پسر کوچولوی شیش ماهه که فک کنم شیش ماهگیشو رد کرده ...

دلم... دلم واسش تنگ شده...

هرچند...

هرچند که اون هم منو دوست نداره و از من... بدش میاد... و یادش رفته منو... یادش رفته لالایی و بغل هامو...

هرچند که اونم... از من متنفره....

دلم واسش تنگ شده...

دلم.... تنگ شده... :)))))))

سایه تفنگشو گذاشته وسط پیشونیم

آیا آخر این بازی کثیف

اون شکست میخوره

یا من از پا در میام؟؟!!


Tags  : فاتحه بخونید, درحال مرگ, به درک, مهم نیست
چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:53 | Saskia  |