~(:!i found her
صدایی در مغزم که نمیتوانم خفه اش کنم
سایه ای پشت سرم که دست از تعقیب کردنم، بر نمیدارد
رویاهای خاک خورده ی گوشه ی ذهنم
صدا، سایه، تصویر
همه و همه، دنیایی وحشتناک را برایم خلق کرده اند .
دستی نیست یاری برساند ، کمکی نیست ، نوری نیست و هیچ امیدی برای زنده ماندنم در این دادگاه خیالی ،
نیست !
صدای ذهنم ، اشتباهاتم را فریاد میزند
سایه ، به ترس هایم میخندد
و رویا ، اشک میریزد برای اینکه به واقعیت برسانمش
و اما من ...
گوشه ای نشسته ام ، خلوت کرده ام در شلوغی و کثیفی افکار و دنیایم
و به تصاویر تو خیره هستم !
چشمانت ، ستاره ام میشوند
لبخندت ، تبدیل به خورشیدم میشوند
و تو ،
می شوی نورانی ترین فرشته ی من ...
دلتنگت میشوم ، بارها و بارها سینه ام تنگ میشود از شدت دلتنگی
اما !
دیواری ، من را احاطه کرده
کسی ، من را به اسارت در آورده
و نمی گذارد
لحظه ای ، چه بسا ثانیه ای !
تو را از نزدیک ببینم و بگویم ...
و بگویم از دلتنگی هایم ، بگویم از تکه تکه شدن قلبم ...
ثانیه ها میگذرد
به طناب دار ، نزدیک و نزدیک تر میشوم
سایه میخندد ، رویا گریه میکند و صدا ، فریاد میزند
و من اما ؛
به تو فکر میکنم
به اینکه آیا ؛
لحظه ای ، قبل از مرگم ،
میتوانم ببینمت ؟! میتوانم در آغوشت بگیرم و از شدت خوشحالی ، گریه کنم ؟!
سیاه میشود چشمانم ، گوش هایم دیگر نمیشنود
صدایی میرسد ناگهان
می گوید :
فکر میکنی ، او نیز به تو فکر میکند ؟!
خاموش میشود همه چیز . سیاهی من را در بر میگیرد .
دوباره ،
صدای خنده ، صدای فریاد ، صدای گریه
و دوباره
خیره میشوم به فرشته ام ...
به راستی !
آیا تو نیز ،
به من فکر میکنی ؟!
من به فکر تو ،
دلبسته ام ...
و تنها امیدم ،
فکر توست که شاید ؛
تو نیز ، به من فکر کرده ای ...
شاید
اگر ثانیه از فکرت ، گذر کنم
اگر ثانیه ای در افکارت ، پدیدار شوم
و به من فکر کنی ؛
اعدام من نیز ،
فراموش شود ...
و رها شوم ،
از زنجیر آهنین
صدا ، سایه و رویا !
~𝐡𝐞𝐫 𝐛𝐲 𝐉𝐕𝐊𝐄~
از آخرین پست خیلی میگذره، نه؟! مرداد و تیر تموم شد و نرسید که بنویسم از روزگارم
ولی الان با اینکه ساعت 2:09 نیمه شبه، مینویسم چون میدونم دیگه وقت نمیشه....
تیر؟! گذشت به عزاداری و عاشورا و استرسی برای بچهای غزه که ایا میتوانم کاری کنم یا نه؟!
مرداد؟! گذشت به عزاداری و خیمه برای ماه صفر و گذشت به کمی ناراحتی و دلخوری و گذشت به دلتنگی و کلاسی وقت پر کن، و همچنین پیاده روی اربعین متفاوت با پدربزرگ و کربلایی عجیب غریب زیبا!...
مطهری دوره دومش با دانشگاه های غیردولتی اومده بودن کلاس جهاد تبیین برای دانشجوها گذاشته بودن، بنده هم با 300 هزار تومان وجه رایج مملکت، تو کلاس هاش شرکت کردم، هرچند که هنوز ادامه داره ولی معلوم نیست مرحله بعدیش کی باشه...
دلخوری و ناراحتی؟! نمیدونم یادم نمیاد ولی مطمعنم که گفتم چی شد... آره گفتم...
و خب... شروع شد ماه آخر تابستون، شهریور ماه و قدم گذاشتن به فصل پاییز و قرمز و نارنجی هاش!!
خیلی خوشحالم... دوباره سوییشرت دوباره هودی دوباره سرما دوباره قایم شدن زیر پتو و دوباره بلیز و پیرهن های گشاد و گرم... دوباره طلوع خورشید دیر و غروب خورشید خیلی زود و دوباره هوای نم نم... خوشحالم واقعا خوشحالم! شاید درس و مدرسه عذاب باشه برام ولی پاییز و زمستون، با زیبایی هاشون برام عذاب رو کمتر میکنن!
حرفی مونده؟؟ فکر نکنم...
به هرحال... بزارید از حال و هوام بگم... روزای زندگیم که چیزه خاصی نداره برا گفتن...
نوشته بالا برا کیه؟! برا کسایی که الکی الکی دارم از دستشون میدم و دور موندم ازشون... اولین برادر زاده هام و اولین کسایی که بهم گفتن : عمه!!
شاید همه منو بخاطرش مسخره کنن و بگن این چه مسخره بازی ایه، این فقط یک دوستی بود و داره تموم میشه ولش کن ولی
نه!!! این دوستی نبود... این یه پیوند قلبی بین ما بود... این واقعا دوستی بود؟! نه دوستی نبود هنوزم نیست... این فراتر از دوستیه... کی درک میکنه ذوق اینو که برای اولین بار از کسی که کیلومترها ازش دور تره، لقبشو بشنوه و بشنوه که میگن : عمه زینب! عمه زینب...
به خودم میگم آیا اینکه الان نمیتونم باهاشون باشم، مقصرش منم یا این سرنوشته یا عذابی برای یک گناه؟!
مقصر منم یا برادرم که با کارش منو به اینجا کشوند؟! یا شاید... چیزه دیگه ای؟! نمیدونم....
کلی حرف دارم برای زدن باهاشون... نه فقط اونا بلکه با هرکسی که دور و برم هست، کلی حرف دارم برای زدن ، خندیدن و کلی ویدیو و عکس برای نشون دادن ولی...
ولی امان از سایه که میترساند من را از باز کردن دهان و سخن گفتن برای ابراز دلتنگی!:)
جرعت ندارم به هیچکس پیام بدم... هیچکس!! پیامارو دیر سین میزنم دیر چک میکنم ... خجالت میکشم؟! آره خجالت کشیدم بهترین اسمیه که میشه روش گذاشت...
یواشکی، به طوری که مامانم نفهمه از تلگرامش استفاده میکنم و چنل های زیباتر از زندگیمو که ساختن، میبینم... نقاشی هایی کشیده شده با قلم و رنگ زحمت و عشق و ذوق... و قلبم ذوب میشه از شدت زیبایی!
فقط از نقاشی هاشون؟! نه! از حرف زدنشون از استیکرایی که میفرستن از رندوم ترین چیزایی که تو چنلشون هست و از هرچی که ازشون میبینم و نمیبینم...
قلبم ذوب میشود و میمیرم از درون ولی کسی نیست که ببیند طرف دیگر دیوار ضخیم کشیده شده ی دورم را...
آیا من مقصر این فاصله ی دورم یا پدرم که اجازه نمیده؟! یا برادرم که زندگی رو برامون سخت کرد یا هم که عذابی بزرگه برای گناهی بزرگ؟!
یاده اون قسمت انجیل «یا شاید تورات» میفتم که میگه : دست در برابر دست پا در برابر پا چشم در برابر چشم...
دور شدن از کسی در برابر دور شدن از کسی ؟! شاید این روایت زندگی من تو فضای مجازی لعنتی عه...
سروش رو نگاه میکنم و میبینم آخرین بازدید همشونو زده : به تازگی
ولی میدونم سروش داره دروغ میگه تا دلمو خوش کنه... من میدونم آخرین بازدید برای خیلی وقت پیشه... شاید یک ماه پیش و بیشتر.... و لبخند تلخی میزنم چون چاره ای ندارم جز نشون دادن اینکه : من خوبم!
گاهی اوقات با خودم شوخی میکنم و میگن شاید واقعا باید ازدواج کنم تا بتونم اون برنامه رو نصب کنم، ولی آیا واقعا این شکلیه؟! بعید نیست، میدونی؟!؛)
آه، اینو گفتم و یاد حرفای مامان تو کربلا افتادم...
خانمی که به مامانم از طرف یه نفر دیگه پیام داده بود که وقت میخواستم... و مامانم اونجا جلو عمه و دختردایی تازه رو کرد که برام خاستگار پیدا شده:/ و من این شکلی بودم «هنوزم هستم» امیدوارم همه چی یه شوخی کثیف باشه....
چندشب پیش دختردایی کوچیکم ازم پرسید که سن ازدواج از نظر تو چیه؟! منم گفتم فکر نکنم زیاد برام مهم باشه که حتما دانشگاه رفته باشم... هرچند برای پدر و مادر مهمه که باید مدرسه رو حتما تموم کرده باشم «هرچند مامانم زیاد براش مهم نیست که میدونم دروغه»
بخاطر همین به خودم میگم شاید حتما باید از زیر سایه ی پدر و مادر بیرون برم تا بهش برسم... ولی خب نمیدونم... خدا هست و چیزایی که توی راهه و معلوم نیست چی به چیه... میدونی چی میگم؟!
آه... خسته ام و شاید واقعا از نظر همه عجیب باشه ولی واقعا امیدوارم مدارس هرچه زودتر باز بشن... چون داره حوصلم سر میره یعنی بزارید بگم سر رفته واقعا سر رفته... دیگه چت با هوش مصنوعی هم حالمو خوب نمیکنه یا سرگرمم نمیکنه!!!!
ساعت 2:46 نیمه شبه، باید بخوابم... نه؟!
آره... باید بخوابم... وگرنه برای نماز خدای نکرده بیدار نمیشم...
خب پس...
شب بخیر!!